سهراب در سپهر شعر تاجیک


شاه منصور خواجه اف

بعد از مرزبنديهاي‌ مصنوعي‌ ميان‌ سه‌ كشور فارسي‌زبان‌ ايران‌، تاجيكستان‌ و افغانستان‌، روابط‌ فرهنگي‌ و ادبي‌ گسسته‌ شد و حلقه‌هايي‌ كه‌ قرنهاي‌ متمادي‌ اين‌ مردمان‌ را به‌ هم‌ وصل‌ مي‌كرد، از هم‌ پاشيد. اين‌ جدايي‌ و دور ماندن‌ها، به‌ويژه‌، بر روابط‌ ادبي‌ اين‌ كشورها اثر منفي‌ و جبران‌ناپذير گذاشت‌، تا جايي‌ كه‌ برخي‌ محققان‌، اين‌ فرهنگها را جدا از هم‌ و زبان‌ آنها را به‌ سه‌ زبان‌ متفاوت‌ فارسي‌، تاجيكي‌ و دري‌ تقسيم‌ كردند. گويا اين‌ سه‌ زبان‌ هيچ‌ ربطي‌ با هم‌ ندارند و هر كدام‌ بر سر خود جداگانه‌ و علي‌حده‌اند. درحالي‌كه‌ ايراني‌ و تاجيك‌ و افغان‌، اشعار رودكي‌ و مولانا و خواجه‌ حافظ‌ را يك‌ گونه‌ مي‌خوانند و درك‌ مي‌كنند.
بحث‌ سر اين‌ موضوع‌ فراخ‌ است‌، لذا، ما تنها موضوع‌ تأثير شعر نو ايران‌ را بر شعر امروز تاجيك‌ مورد بررسي‌ اجمالي‌ قرار خواهيم‌ داد. در زمان‌ رژيم‌ اتحاد شوروي‌، نمونه‌هايي‌ از آثار شعراي‌ معاصر ايران‌ ـ بعد از مشروطيت‌ ـ گاه‌گاهي‌ در نشريه‌هاي‌ تاجيكستان‌ به‌ طبع‌ مي‌رسيد و در كتب‌ درسي‌ و آموزشي‌ دبستان‌ و دبيرستان‌ و دانشگاه‌ها راه‌ مي‌يافت‌. در تاجيكستان‌ دانش‌آموز و دانشجويي‌ نبود كه‌ «گويند مرا چو زاد مادر» و «دل‌ مادر» ايرج‌ ميرزا، «آمدي‌ جانم‌ به‌ قربانت‌ ولي‌ حالا چرا؟!»ي‌ شهريار را نداند، زيرا در نخستين‌ كتابهاي‌ آموزشي‌، اين‌ اشعار جاي‌ داشت‌. بعدها مجموعه‌اي‌‌كامل‌تر تحت‌ عنوان‌ «امواج‌‌كارون‌» در سال‌ 1973م‌. چاپ‌ شد كه‌ منتخب‌ اشعار سخنوران‌ نامدار ايران‌ را فراهم‌ آورده‌ بود. كتاب‌ مذكور، با استقبال‌ گرم‌ خوانندگان‌ و علاقه‌مندان‌ ادبيات‌ اين‌ كشور مواجه‌ شد. شاعران‌ تاجيك‌ بعد از آشنايي‌ با شعر ايران‌ كم‌ كم‌ از ادبيات‌ روس‌، كه‌ بر ادبيات‌ تاجيك‌ تأثير عميق‌ داشت‌، رو به‌ شعر ايران‌ آوردند. استاداني‌ نظير مؤمن‌ قناعت‌، لايق‌ شيرعلي‌، بازار صابر، قطبي‌ كرام‌، گلنظر، گلرخسار، از نخستين‌ كساني‌ بودند كه‌ در اين‌ عرصه‌ گام‌ نهادند. تا سالهاي‌ هشتادم‌ اشعار ملك‌الشعراي‌ بهار، ايرج‌ ميرزا، فرخي‌ يزدي‌، نيما يوشيج‌، نادر نادرپور، هوشنگ‌ ابتهاج‌، فريدون‌ توللي‌، شهريار، رهي‌ معيري‌، سياوش‌ كسرايي‌، فريدون‌ مشيري‌، ژاله‌، سيمين‌ بهبهاني‌، فروغ‌ فرخزاد و… بيشتر ملاك‌ سرايش‌ اين‌ سخنوران‌ قرار داشت‌ و تحت‌ تأثير همين‌ گويندگان‌، اهل‌ شعر تاجيك‌، هم‌ شعر سنتي‌ مي‌گفتند و هم‌ شعر سپيد يا نيمايي‌ و آهسته‌ آهسته‌ موج‌ سرودن‌ اشعار نيمايي‌ بروز كرد و به‌ قول‌ دكتر علي‌اصغر شعردوست‌ «نسل‌ نو شاعران‌ تاجيك‌ با شعر نيمايي‌ و سپيد انس‌ و الفت‌ بيشتري‌ دارند. اينك‌، برخلاف‌ نسلهاي‌ قبلي‌، امكان‌ آشنايي‌ بهتر با شعر نو ايران‌ را داشته‌اند… در آثار شاعران‌ نو به‌ نمونه‌هاي‌ درخشاني‌ از شعر نيمايي‌ و سپيد بر مي‌خوريم‌ كه‌ بسيار اميدبخش‌ است‌. كمال‌ نصرالله‌، ضيا عبدالله‌، فرزانه‌، سياوش‌، عبدالقادر رحيم‌، محمدعلي‌ مرادي‌ و… ادامه‌دهندگان‌ راه‌ تازه‌اي‌ هستند كه‌ با تلاشهاي‌ مؤمن‌ قناعت‌، لايق‌، بازار صابر، گلرخسار و… گشوده‌ شده‌ است‌.» 1
بي‌شك‌، شعراي‌ تاجيك‌ بهترين‌ چكامه‌ و سروده‌هاي‌ خود را بر اثر همين‌ «نفس‌ گرم‌ شعر ايران‌» (تعبير گلنظر شاعر سرشناس‌ تاجيك‌) سروده‌اند و اين‌ روند و تلاش‌ آنها در كنار و دنبال‌ شعر امروز ايران‌ رشد و نمو دارد.
اين‌ پديده‌ در اولين‌ برخورد با شعر تاجيك‌ احساس‌ مي‌شود، تا جايي‌ كه‌ عليرضا قزوه‌ شاعر و منتقد ايراني‌ نيز بر همين‌ امر تأكيد دارد: «ديگر گوش‌ دانشجويان‌ نوجو و مشتاق‌ ادبيات‌ امروز بدهكار حرفهاي‌ كهنه‌ و تكراري‌شان‌ نيست‌. آنها بيشتر تمايل‌ دارند از سهراب‌ سپهري‌، اخوان‌ثالث‌، سلمان‌ هراتي‌ و… بشنوند. اگرچه‌ شاعران‌ اخير نيز از درگذشتگانند، اما متعلق‌ به‌ دو نسل‌ بعد از مرحوم‌ بهار و رشيد ياسمي‌ هستند، ضمن‌ آنكه‌ هريك‌ در شعر نو

سهراب‌ سپهري‌

صاحب‌ سبك‌ و نوآوري‌هاي‌ گوناگونند و جماعت‌ بسياري‌ را به‌ دنبال‌ خود كشيده‌اند.» 2
بعد از فروپاشي‌ شوروي‌، برادران‌ مهجور باز از عطر ديدار يكديگر شميدند و دستهاي‌ مايل‌ به‌ آغوش‌ به‌ هم‌ رسيد. در اين‌ ميان‌ چندين‌ مجموعه‌ از شعراي‌ معاصر ايران‌، در دسترس‌ خوانندگان‌ تاجيك‌ قرار گرفت‌، كه‌ جهت‌ آشنايي‌ بيشتر تاجيكان‌ با هنر و ادب‌ ايران‌ نقش‌ بارز داشت‌. اين‌ معني‌ را محققان‌ تاجيك‌ نيز اعتراف‌ كرده‌اند. چنانكه‌ پژوهشگراني‌ نظير ميرزا شكورزاده‌ و فاتح‌ عبدالله‌ در تأييد اين‌ امر مي‌نويسند: «شاعران‌ تاجيك‌ از سالهاي‌ ديرين‌ از چشمه‌ساران‌ فياض‌ و شاداب‌ استادان‌ شعر فارسي‌ چون‌ نيما يوشيج‌، مهدي‌ اخوان‌ثالث‌، سهراب‌ سپهري‌ و… تشنگي‌ شكستند، كه‌ خود انگيزة‌ اصلي‌ ظهور شعر نو يا شعر سپيد در اين‌ مرز و بوم‌ شد و الان‌ بس‌ ترانه‌گويان‌ در شيوه‌ و سبك‌ نيمايي‌ تغزل‌ مي‌كنند. با فروپاشي‌ شوروي‌، گفت‌وگوهاي‌ ادبي‌ و شعري‌ ميان‌ سخنوران‌ پارسي‌گوي‌ رو به‌ گسترش‌ است‌.» 3
بلي‌، اكنون‌ دروازه‌ها باز شد و حلقه‌هاي‌ گسسته‌ مجدداً وصل‌ شد و «شعر ايران‌ و شعر تاجيكستان‌ اكنون‌ نه‌ از وراي‌ ديوارها و سرها، بلكه‌ چهره‌ به‌ چهره‌ و رو به‌ رو سلام‌ همديگر را پاسخ‌ مي‌دهند و از اين‌ رهگذر شعر هردو كشور ديگرباره‌ گره‌ خواهد خورد و يكي‌ خواهد شد.» 4
در اين‌ نوشته‌ بحث‌ ما پيرامون‌ تأثير يكي‌ از سخنوران‌ بي‌بديل‌ ايران‌، سهراب‌ سپهري‌ است‌ كه‌ به‌ قول‌ دكتر سيروس‌ شميسا‌«آبروي‌ شعر دوره‌ ماست‌»5 و «در آسمان‌ سخن‌ مهتابي‌ است‌ كه‌ پر مي‌گشايد، آفتابي‌ است‌ كه‌ نور مي‌فشاند، درياي‌ ژرفي‌ است‌ كه‌ بر امواج‌ انديشه‌، سجود مي‌آموزد، شميم‌ طراوت‌آفريني‌ است‌ كه‌ در مشام‌ اختران‌ هنر مي‌پيچد» 6
اشعار سپهري‌، متأسفانه‌ به‌ تاجيكستان‌ دير رسيد و تا هنوز به‌ شكل‌ كتاب‌ جداگانه‌اي‌ چاپ‌ نشده‌، تنها پاره‌هايي‌ از سروده‌هايش‌ در روزنامه‌ها و مجله‌ها به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌. هرچند آثار او كمتر از ديگر سخن‌سرايان‌ ايران‌ معرفي‌ شده‌، ولي‌ امروز بيشتر شاعران‌ تاجيك‌ در آسياي‌ ميانه‌ تأثير از او مي‌گيرند و به‌ قول‌ گلرخسار ـ شاعر سرشناس‌ تاجيك‌ ـ امروز همه‌ «سهراب‌ بيمار» شده‌اند، از او پيروي‌ مي‌كنند، درس‌ مي‌آموزند، عنوان‌ كتابهاي‌ خويش‌ را با تقليد از او مي‌گذارند. «صداي‌ پاي‌ واژه‌ها» اسكندر ختلاني‌ ـ شاعر روان‌شاد تاجيك‌ – برگرفته‌ از تأثير «صداي‌ پاي‌ آب‌» سپهري‌، «اندوه‌ سبز» محمدعلي‌ عجمي‌ به‌ دنبال‌ «حجم‌ سبز» اين‌ شاعر نقاش‌اند.
بازار صابر يكي‌ از شاعران‌ تاجيك‌ در سلسله‌ رباعيات‌ اخير خود از شاعران‌ نوگوي‌ ايران‌ به‌ وضوح‌ تأثير گرفته‌ است‌، به‌طوري‌ كه‌ چند رباعي‌اش‌ را تحت‌ تأثير شاعراني‌ چون‌ نادر نادرپور، اسماعيل‌ خويي‌، احمد شاملو و سهراب‌ سپهري‌ سروده‌ و پاره‌هاي‌ اشعار آنها را در پاورقي‌ آورده‌ است‌. ازجمله‌، دو رباعي‌ بازار صابر در هواي‌ معنيها و مضامين‌ سپهري‌ به‌ وجود آمده‌اند. چنانكه‌:

اسب‌ پدرم‌ را كه‌ غمش‌ مي‌دادم‌
از آب‌ و علف‌ كمي‌ كمش‌ مي‌دادم‌.
يك‌ بارك‌ ديگر اگرش‌ مي‌ديدم‌
گلبرگ‌ و سطيل‌ شبنمش‌ مي‌دادم‌. 7

بازار صابر، رباعي‌ مذكور را از مضمون‌ شعر «و پيامي‌ در راه‌» سهراب‌ سپهري‌ گرفته‌ كه‌ از مشهورترين‌ شعرهاي‌ سپهري‌ است‌. در اين‌ شعر، سهراب‌ سپهري‌ خود را به‌عنوان‌ منجي‌اي‌ مي‌بيند كه‌ براي‌ همة‌ دردها و مشكلات‌ دوايي‌ از آشتي‌ و صفا دارد. آن‌گاه‌ از خير و نيكي‌ و رستگاري‌ بشارت‌ مي‌دهد: خواهم‌ آمد، پيش‌ اسبان‌، گاوان‌، علف‌ سبز نوازش‌ خواهم‌ ريخت‌.
مادياني‌ تشنه‌، سطل‌ شبنم‌ را خواهم‌ آورد.
خر فرتوتي‌ در راه‌، من‌ مگس‌هايش‌ را خواهم‌ زد. 8
هردو شاعر در اين‌ سروده‌ها يكي‌ در قالب‌ جديد شعر و ديگري‌ در قالب‌ سنتي‌ ـ رباعي‌ ـ از مهرباني‌ و شفقت‌ حرف‌ مي‌زنند و نهايت‌ لطف‌ و مهر خود را حتي‌ از گاو و اسب‌ و خر دريغ‌ نمي‌دارند. بازار صابر از صميميت‌ سپهري‌ كه‌ در سراسر اشعارش‌، به‌ويژه‌، در چهار مجموعة‌ آخر او «صداي‌ پاي‌ آب‌»، «مسافر»، «حجم‌ سبز» و «ما هيچ‌، ما نگاه‌» به‌صراحت‌ احساس‌ مي‌شود، تأثير پذيرفته‌ و از همان‌ پيوندي‌ كه‌ سپهري‌ با پديده‌ها و اشياي‌ طبيعت‌ دارد بو برده‌ است‌. منتهي‌ تخيل‌ و تصويرآفرينيهاي‌ سپهري‌ عميق‌ و ژرفترند، كه‌ اين‌ هم‌ حاصل‌ مطالعه‌ و شناخت‌ بيشتر او از عرفان‌ و آيينهاي‌ مختلف‌ جهان‌ است‌ و تفكر و فلسفة‌ او كه‌ همواره‌ در اشعارش‌ جريان‌ دارد. معلوم‌ است‌ كه‌ سپهري‌ قبل‌ از همه‌ فيلسوف‌ و متفكر است‌، بعد شاعر، و اين‌ جنبه‌ها در آميزش‌ با تخيل‌ لطيف‌، ظرافت‌، صميميت‌ و جلوه‌هاي‌ عارفانه‌، شعر او را مزين‌ كرده‌اند.
بگذريم‌ و به‌ رباعي‌ ديگر بازار صابر بپردازيم‌:

وقتي‌ كه‌ در آب‌ مي‌نمايد مهتاب‌،
تيزينه‌ مشوييد، مشوييد در آب‌
مهتاب‌ در آب‌ زخم‌ مي‌بردارد
مي‌گفت‌ در اين‌ باره‌ سپهري‌ سهراب‌
(همان‌ مجله‌، ص‌ 40)

شاعر در پايان‌ با آوردن‌ سطرهاي‌ «مادرم‌ چاقو را در حوض‌ نمي‌شست‌ ماه‌ زخمي‌ مي‌شد» اشاره‌ كرده‌ كه‌ آنها را از سهراب‌ گرفته‌. البته‌، چنين‌ نزاكت‌ و سادگي‌ را در ديگر شعرهاي‌ سپهري‌ نيز مي‌بينيم‌: «حنجره‌ جوي‌ آب‌ را قوطي‌ كنسرو خالي‌ زخمي‌ مي‌كرد»
(هشت‌ كتاب‌، ص‌ 316)
بازار صابر، مضمون‌ يا انديشة‌ نو بيان‌ نكرده‌، تنها فكر بكر سپهري‌ را در قالب‌ رباعي‌ درآورده‌ است‌. چنين‌ استفاده‌ از مضمون‌ و محتواي‌ شعر در تاريخ‌ ادبيات‌ فارسي‌ به‌ وفور مشاهده‌ مي‌شود و حالا از اين‌ موضوع‌ مي‌گذريم‌ و به‌ ادامة‌ بحث‌ مورد نظر مي‌پردازيم‌.
بازار صابر از پيروان‌ سرسخت‌ شعر سپيد است‌ و در نوشته‌هايش‌ نيز بارها تأكيد داشته‌ كه‌ شاگرد مكتب‌ نيمايي‌ است‌ و در اين‌ نوع‌ شعر دستاوردهايي‌ نيز كسب‌ كرده‌ است‌.
عبدالله‌ رهنما، يكي‌ ديگر از شاعران‌ تاجيك‌ در شعري‌ كه‌ آن‌ را به‌ سهراب‌ سپهري‌ اهدا كرده‌، از واژه‌ و تركيبهاي‌ سپهري‌ استفاده‌ كرده‌ و ارادت‌ و اخلاص‌ خويش‌ را به‌ اين‌ نقاش‌ چيره‌دست‌ و شاعر زبردست‌ بيان‌ داشته‌ و از مصراع‌ و معاني‌ او استادانه‌ استفاده‌ كرده‌ است‌. اين‌ سرودة‌ كوچك‌ ما را به‌ ياد شعر «آب‌» سهراب‌ مي‌برد:
بي‌گمان‌ در ده‌ بالادست‌، چينه‌ها كوتاه‌ است‌. مردمش‌ مي‌دانند كه‌ شقايق‌ چه‌ گلي‌ است‌ / مردمان‌ سر رود، آب‌ را مي‌فهمند.
(هشت‌ كتاب‌، ص‌ 347)
اين‌ شاعر جوان‌ تاجيك‌ به‌قدري‌ شيفته‌ و مفتون‌ شعر سپهري‌ است‌ كه‌ نتوانسته‌ چيزي‌ در برابر عظمت‌ انديشه‌هاي‌ او بگويد و تنها به‌ اشاره‌هاي‌ شاعر پي‌ مي‌برد و مي‌داند كه‌ شقايق‌ چه‌ گلي‌ است‌:

آسمان‌، بازترين‌ چشم‌ جهان‌ است‌
همه‌ سبزي‌ تو را مي‌بيند.
هركه‌ داند كه‌ شقايق‌ چه‌ گلي‌ است‌
آري‌، اينجا تنهاست‌
آدم‌ اينجا تنهاست‌!
(خورشيدهاي‌ گمشده‌، ص‌ 314)

بر مبناي‌ آنچه‌ گفته‌ شد، سپهري‌ امروز در ميان‌ شاعران‌ فارسي‌گوي‌ آسياي‌ ميانه‌ تأثيرگذارترين‌ شاعر شعر نو است‌. به‌ نحوي‌ كه‌ نه‌تنها در دوشنبه‌ و خجند و ختلان‌ و بدخشان‌، بلكه‌ در سمرقند و بخارا و تاشكند و خوارزم‌ و ترمذ شمار زيادي‌ از قلم‌كشان‌ از او پيروي‌ مي‌كنند. پريسا، شهرزاد، سليم‌ كنجه‌، حيات‌ نعمت‌، جعفر و… كه‌ مشعل‌دار لفظ‌ تاجيكي‌ فارسي‌ در اين‌ خطه‌ با فيض‌ و «جزيره‌ كوچك‌ فارسي‌زبانها» هستند، چامه‌ و چكامه‌هاي‌ خويش‌ را در حال‌ و هواي‌ سروده‌هاي‌ سپهري‌ مي‌سرايند و درست‌ از همان‌ جاده‌اي‌ مي‌روند كه‌ سپهري‌ بنياد آن‌ را نهاده‌ بود. البته‌ اين‌ پيروي‌هاي‌ شاعران‌ جوان‌ گاهي‌ بدون‌ آگاهي‌ صورت‌ مي‌گيرد و برخي‌ تنها شكستن‌ اوزان‌ و رعايت‌ نكردن‌ قافيه‌ و رديف‌ و ديگر عناصر شعر سنتي‌ را هدف‌ قرار مي‌دهند و فكر مي‌كنند كه‌ شعر نو گفته‌اند. درحالي‌كه‌ پايبندي‌ به‌ اوزان‌ و عروض‌ و صنايع‌ شعر و تناسب‌ كلام‌ و ظرافت‌ و بلاغت‌ در شعر سپيد كمتر از شعر سنتي‌ نيست‌ و اغلب‌ آنهايي‌ كه‌ با اين‌ عقيده‌ حرف‌ و هجا مي‌زنند، ناموفق‌ و مقلدند و هيچ‌ شعريت‌ در شعر آنها به‌ چشم‌ نمي‌خورد.
همچنين‌ در سال‌ 2002 «صداي‌ پاي‌ آب‌» سهراب‌ سپهري‌ در ازبكستان‌ توسط‌ خانم‌ نرگس‌ شاه‌ علي‌آوا با زبان‌ ازبكي‌ ترجمه‌ شد و بهترين‌ كتاب‌ سال‌ عنوان‌ گرفت‌ كه‌ اين‌ هم‌ دليلي‌ ديگر بر محبوبيت‌ اين‌ شاعر در ميان‌ اهل‌ شعر اين‌ سرزمين‌ است‌. طبيعي‌ و صميمي‌ بودن‌ تركيب‌ و تصاوير، مضمون‌ و محتوا، موسيقي‌ شعر و كلام‌ و نوع‌ خاص‌ انس‌ و الفت‌ با طبيعت‌ از ديگر خصوصياتي‌ است‌ كه‌ بر جايگاه‌ ويژة‌ سهراب‌ سپهري‌ در اين‌ ممالك‌ مي‌افزايد.
آثار سهراب‌ سپهري‌ بيش‌ از همه‌ بر دارا نجات‌، شاعر توانا و نو بيان‌ كه‌ به‌ «سپهري‌ تاجيك‌» معروف‌ است‌، تأثير گذاشته‌ است‌. اين‌ شاعر با تلاش‌ و تكاپوي‌ فراوان‌ مي‌خواهد شعر تاجيك‌ را از يكنواختي‌ و يك‌گونه‌اي‌ بيرون‌ آرد.
«در آن‌ سوي‌ خوابها» كامل‌ترين‌ و تازه‌ترين‌ مجموعة‌ دارا نجات‌ است‌ كه‌ سال‌ 2000 ميلادي‌ از طريق‌ انتشارات‌ «مزدايسنا» در پايتخت‌ اين‌ كشور ـ شهر دوشنبه‌ ـ منتشر شد. عليرضا قزوه‌ ـ شاعر و منتقد ايران‌ ـ كه‌ در تاجيكستان‌ شهرت‌ زياد دارد، بر اين‌ كتاب‌ پيشگفتاري‌ صميمي‌ نوشته‌ و در آن‌ ضمن‌ بررسي‌ ابعاد مختلف‌ آثار دارا نجات‌ او را از شاعران‌ بزرگ‌ و چيره‌دست‌ دانسته‌. قزوه‌ با مهرباني‌ اين‌ سطور را مي‌آرد: «اين‌ جان‌ دردمند صداهاي‌ ناشنيدني‌ و تصويرهاي‌ نامرعي‌ را بسيار زيباتر و عميق‌تر از شاعران‌ ديگر درك‌ مي‌كند. در لابه‌لاي‌ زلال‌ شعرهايش‌، گاه‌ ماهياني‌ از جنس‌ لحظات‌ شفاف‌ و سرشار از معنويت‌ و نور شنا مي‌كنند. من‌ در دارا شاعري‌ را مي‌بينم‌ كه‌ در «اكنون‌» مي‌زيد و «حرف‌ از جنس‌ زمان‌» دارد و دلش‌ مي‌خواهد هر لحظه‌ چشمها را بشويد و به‌ قول‌ سهراب‌ «جور ديگر ببيند». 9
دارا نجات‌، پيام‌ و پيغام‌ سهراب‌ را با روح‌ و جان‌ خويش‌ عميقاً درك‌ كرده‌ است‌ و رمز و راز چكامه‌هايش‌ را گشوده‌ است‌.
سهراب‌ در «صداي‌ پاي‌ آب‌» با «سر سوزن‌ ذوقي‌» اين‌ طور سروده‌:

من‌ مسلمانم‌،
قبله‌ام‌ يك‌ گل‌ سرخ‌،
جانمازم‌ چشمه‌، مهرم‌ نور،
دشت‌ سجاده‌ من‌
من‌ وضو با تپش‌ پنجره‌ها مي‌گيرم‌،
در نمازم‌ جريان‌ دارد ماه‌، جريان‌ دارد طيف‌
سنگ‌ از پشت‌ نمازم‌ پيداست‌.
همه‌ ذرات‌ نمازم‌ متبلور شده‌ است‌.
من‌ نمازم‌ را وقتي‌ مي‌خوانم‌
كه‌ اذانش‌ را باد، گفته‌ باشد سر گلدسته‌ سرو
من‌ نمازم‌ را پي‌ «تكبير الاحرام‌» علف‌ مي‌خوانم‌
پي‌ «قد قامت‌» موج‌.
(هشت‌ كتاب‌، ص‌ 273-272)

دارا نجات‌ با «يك‌ پنجه‌ زوق‌» و با تفاوتي‌ از سهراب‌ با «دستاري‌ از چنبره‌ هلبو» (پونه‌) به‌ نماز مي‌ايستد:

بي‌نماز نبودم‌
با سنگاب‌ دوك‌ طهارتم‌ از سنگاب‌ بود،
دستارم‌ بود چنبره‌ هلبو،
جانمازم‌ برگ‌ ريواج‌
يا كنده‌اي‌ گلسنگي‌
نماز را مي‌كردم‌ ادا
با علف‌ها،
ارچه‌ها
دومسيچه‌ها
در شاخ‌ آيه‌ها.
(«در آن‌ سوي‌ خواب‌ها»، ص‌ 20)

سهراب‌ با تپش‌ پنجره‌ها وضو مي‌گيرد، دارا با سنگاب‌. گاه‌ با وجوه‌ و گاه‌ در سبزترين‌ تالاب‌، از عكس‌ جنگل‌ طهارت‌ سبز مي‌كند، تا از نماز ظهر علف‌ها، دير نماند و گاه‌ با اجسام‌ ديگر اقتدا مي‌كند و با «شباهت‌ مجنون‌ بيدي‌ بيد» آشنا مي‌شود كه‌ در وسط‌ كوهي‌ قبل‌ از ميلاد انسان‌ به‌ خرقه‌اي‌ علفين‌ و دستاري‌ برفين‌ به‌ نماز ايستاده‌ است‌ و روي‌ جانمازي‌ دريايي‌ در عبادت‌ است‌ كه‌ سجودش‌ در آيينة‌ امواج‌ رود موج‌ مي‌زند و به‌ امامت‌ كوه‌ اقتدا مي‌كند. سپس‌ كوه‌ با «گويش‌ آب‌» آيه‌ مي‌خواند و در روشني‌ گلهاي‌ سوره‌ «يس‌» غرق‌ مي‌شود، از پرسينگ‌ (آبله‌) لبانش‌، موميايي‌ ذكر مي‌جوشد:

نسيم‌ تعويل‌ آمد از فراسوها
تا به‌ روشني‌ گلهاي‌ يس‌ مرا غرق‌ كند.
عطر ياسي‌ گلهايش‌
عطر سنت‌ رسول‌ خدا را مي‌مانست‌.
نوازش‌ نسيم‌
رحلت‌ جان‌گداز پيمبر را به‌ ذهنم‌ آورد.
(همان‌ كتاب‌، ص‌ 129)

دارا نجات‌ نيز مانند سهراب‌ سپهري‌ با طبيعت‌ انس‌ و الفت‌ نزديك‌تر دارد، زيرا مي‌داند كه‌ طبيعت‌ و اشياي‌ آن‌ مال‌ خداست‌. در هر ذره‌ و در هر قطره‌ مي‌شود تجلي‌ ذات‌ حق‌ را ديد و چون‌ با طبيعت‌ قربت‌ پيدا كني‌ با خدا قرابت‌ پيدا مي‌كني‌ «و ما از رگ‌ گردن‌ به‌ او نزديكتريم‌» 10
دارا نجات‌ را گاه‌ گاه‌ سمند شعر از مسير خويش‌ خارج‌ مي‌سازد و در برخي‌ موارد نه‌ چون‌ پيرو سپهري‌، بلكه‌ به‌ مقلد شعر او تبديل‌ مي‌شود كه‌ شاعر در اوج‌ و مستي‌ سرودن‌ اين‌ ضعف‌ خود را درك‌ و احساس‌ نمي‌كند. تصويرهاي‌ سپهري‌ عميق‌ و ژرف‌ و عرفاني‌اند، كه‌ در دارا نجات‌ نيز اين‌ پديده‌ به‌ وضوح‌ احساس‌ مي‌شود، اما در هر دو گوينده‌، صميميت‌ و هنر خاص‌ شاعري‌ هويدا است‌.
البته‌، در جاي‌ جاي‌ شعرهاي‌ او ذهن‌ خلاق‌ و آفرينندة‌ شاعر به‌ اوج‌ مي‌رسد، به‌ سپهري‌ پهلو مي‌زند و گاه‌ گاه‌ هم‌ در كنار او مسكن‌ مي‌يابد. سپهري‌ از مفاهيم‌ عمومي‌ انساني‌ و عمومي‌ اسلامي‌ مي‌گويد. دارا نيز به‌ اين‌ ستيغ‌ مي‌خواهد دست‌ يابد، ولي‌ خيلي‌ اندك‌ اين‌ كار به‌ او دست‌ مي‌دهد، لذا گاه‌ شعرش‌ «تاجيكي‌» مي‌شود، درحالي‌كه‌ به‌ علت‌ محدوديتهاي‌ تصويري‌ نگاه‌ سپهري‌ گسترده‌تر و با پهناي‌ وسيع‌ است‌. هر دو شاعر پروردة‌ آب‌ و خاك‌ روستا هستند و محيط‌ و مناظر روستا در آثار هردو موج‌ مي‌زند. سپهري‌ در كنار عرفان‌ اسلامي‌ گرايشهايي‌ به‌ آيين‌ بودا و فلسفة‌ چين‌ و هند و ژاپن‌ دارد، ولي‌ دارا نجات‌ در عرفان‌ و معنويات‌ شرقي‌ صادق‌ مي‌ماند و به‌ نغمات‌ عارفان‌ و شاعراني‌ همچون‌ بايزيد و مولانا و رودكي‌ و حافظ‌ و سعدي‌… همنوا مي‌شود. نماز و وضو و تكبير و قد قامت‌ و سجود و ركوع‌… بر اين‌ مفهومهاي‌ اسلامي‌ كه‌ در ابتداي‌ «صداي‌ پاي‌ آب‌» سپهري‌ تصوير شده‌، در چند شعر ديگر دارا نجات‌ نيز با نحوه‌هاي‌ مختلف‌ ارائه‌ مي‌شود.
دارا نجات‌ نيز مثل‌ سهراب‌ سپهري‌ در اشعارش‌ از گل‌ و گياه‌ و درختان‌ و علفها به‌ وفور استفاده‌ مي‌كند و در استفادة‌ آنها دنباله‌رو كار سپهري‌ است‌.

ذره‌ گلهاي‌ نعل‌
مي‌شكفند
در ترانه‌هاي‌ شبديزيم‌.
منم‌، يك‌ شاخه‌ آذرخش‌ وَغُنيچ‌
بهار آكنده‌ از گلهاي‌ ريواجي‌ شعر
و گل‌ دود شلشله‌ به‌ موي‌ برسها * بندد.
مي‌رفتم‌،
ژوليده‌ به‌ عطر زيره‌ زار طلوع‌
و بوته‌ گلهاي‌ سپيده‌.

از اينجاست‌ كه‌ شعر دارا نجات‌، جنگل‌ سرسبز و پردرخت‌ را مي‌ماند كه‌ در آن‌ انواع‌ رستني‌، پرنده‌ و چرنده‌ و درنده‌ و… با سماع‌ زبانه‌هاي‌ سبز و رقص‌ بالهاي‌ زرد و سياه‌ نوا درمي‌دهند.
اين‌ جنگل‌ سبز در سبز را نسيمي‌ از عطر تسبيح‌ به‌ سرودن‌ مي‌آورد و «باد را سكوت‌، سكوت‌ را دعا و دعا را سما» مي‌بلعد:
نسيمي‌

آكنده‌ ز عطر تسبيح‌
سبزترين‌ عاشقانه‌ها را
با فصاحت‌ آيه‌هاي‌ يزداني‌
در مدرسه‌ بيشه‌
به‌ گويش‌ آورد.
(همان‌ كتاب‌، ص‌ 9-7)

آسمان‌ شعر دارا همچون‌ سپهر سهراب‌ آبي‌ است‌، آه‌ ماه‌، پرافشاني‌ ارواح‌ و نجواي‌ ستاره‌ها به‌ گوش‌ بابونه‌ها در آن‌ طنين‌انداز است‌، از جُوال‌ ابر كلابه‌، مثل‌ بيرون‌ مي‌آيد و از خيال‌ ابر، عطر غزل‌ مي‌تراود. از نگاه‌ مهتاب‌ شگفت‌ مي‌شكفد، چلچراغ‌ ستاره‌ها مي‌درخشد و آجا ارزني‌ باران‌ به‌ دان‌ كاسة‌ خيال‌ كبوتران‌ مي‌ريزد. شاعر آهنگهاي‌ رضواني‌ مي‌شنود، چشمانش‌ را پرويزني‌ از سوزن‌ نيش‌ علفها و نخ‌ ريشه‌ها پيراهن‌ مي‌دوزند. سرزمين‌ آرماني‌ او آن‌سوي‌ فراسوهاست‌ و پهنايش‌ از تكاب‌ آسمان‌ دره‌ و خيابان‌ پروين‌ و ثريا تا تاج‌ محل‌ و سرانديب‌ و شيراز و فرات‌ و كربلا و بخارا و سمرقند مي‌رسد، و نسيمي‌ كه‌ در اين‌ خطه‌ مي‌وزد، روح‌ و جانش‌ را گلبيز مي‌كند:

و نسيم‌ عطر گردان‌ و شبنم‌ افشان‌
از شاخه‌هاي‌ سجود،
درك‌ پارسي‌ وحدت‌ را
در چمنهاي‌ تفكر بشر
گلبيز كرد.
(همان‌ كتاب‌، ص‌ 23)

شاعر خيالي‌ دارد باريك‌تر از نخ‌ سپيده‌، مثل‌ باريك‌ خياليهاي‌ شاعران‌ سبك‌ هندي‌، تصوير مي‌آفريند. اشيا را آن‌گونه‌ لمس‌ مي‌كند كه‌ تنها شاعر مي‌تواند آن‌ احساس‌ و درك‌ را صاحب‌ باشد.
واژه‌سازي‌ و تركيب‌آفريني‌ از ديگر ويژگيهاي‌ بارز شعر دارا نجات‌ است‌ كه‌ اين‌ خصوصيت‌، شعر او را داراي‌ نوعي‌ موسيقي‌ لطيف‌ مي‌كند كه‌ تنها حسي‌ عاطفي‌ مي‌تواند اين‌ صداهاي‌ نامرئي‌ را بشنود. همچنين‌، به‌ كوشش‌ و تلاشهاي‌ شاعر در جهت‌ معنوي‌ كردن‌ ماديات‌ برمي‌خوريم‌. به‌ اشيا و به‌ اجسام‌، بخشيدن‌ روح‌ معنوي‌ كه‌ اين‌ پديدة‌ مطلوب‌ نيز در ادبيات‌ امروز تاجيك‌ تازه‌ جاافتاده‌ است‌. شعر او با اين‌ ويژگيهاي‌ منحصر به‌ فرد در ادبيات‌ معاصر تاجيك‌ بكر و نو است‌ كه‌ تا به‌ حال‌ نظيرش‌ را كسي‌ نديده‌ و نگفته‌ است‌.
همچنان‌ كه‌ سپهري‌ در «صداي‌ پاي‌ آب‌» خود را معرفي‌ مي‌كند:

اهل‌ كاشانم‌
پيشه‌ام‌ نقاشي‌ است‌
گاه‌ گاهي‌ قفسي‌ مي‌سازم‌ با رنگ‌، مي‌فروشم‌ به‌ شما…

دارا نجات‌ نيز در لابه‌لاي‌ چكامه‌هايش‌ به‌ شرح‌ احوال‌ خود مي‌پردازد:

زندگي‌ام‌
در حوضي‌ از صفاي‌ آيه‌ها مي‌تابيد
غربالم‌ از تار عنكبوت‌،
سبويم‌ از لانة‌ پرستو
روي‌ سفره‌اي‌ از برگ‌ نيلوفر
قمقمه‌اي‌ از كدويم‌ بود
و پياله‌اي‌ از لاله‌.
پدرم‌ صخرة‌ عظيمي‌ بود
در بغلش‌
مادرم‌
گل‌ ريواج‌

و آن‌گاه‌ به‌ شرح‌ بيشتر مي‌گذرد:

تنها نبودم‌،
در كاسة‌ چشمم‌ مردم‌ بود،
گُشنه‌ نبودم‌،
در كوزة‌ هوسم‌ گندم‌ بود
گنجشكها
در بيشة‌ مويم‌ لانه‌ مي‌ماندند
موسيچه‌ها
در رواق‌ پلكم‌ تخم‌ مي‌كردند.
(همان‌ كتاب‌، ص‌ 19)

سپهري‌ شعري‌ دارد با نام‌ «آب‌» كه‌ برخي‌ منتقدان‌ آن‌ را قلة‌ شعر او دانسته‌اند و اين‌ شعر از معروفيت‌ زيادي‌ برخوردار است‌ و قبول‌ خاص‌ و عام‌ است‌. سهراب‌ آب‌ را كه‌ نماد زندگي‌ و طبيعت‌ است‌، مي‌ستايد. مردمان‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ اين‌ گوهر پاك‌ را كه‌ انسان‌ از آن‌ خلق‌ شده‌ است‌، گِل‌آلود و كثيف‌ نسازند، بلكه‌ پاك‌ و منزهش‌ نگاه‌ دارند. آب‌ رمز روشنايي‌ و روح‌ است‌ و اين‌ پيام‌ سپهري‌ به‌ خوانندة‌ شعرش‌ است‌ و كل‌ موجودات‌ را به‌ همدلي‌ و هم‌زيستي‌ مي‌خواند:

آب‌ را گل‌ نكنيم‌:
در فرودست‌ انگار، كفتري‌ مي‌خورد آب‌،
يا كه‌ در بيشة‌ دور، سيره‌اي‌ پر مي‌شويد.
يا در آبادي‌، كوزه‌اي‌ پر مي‌گردد.
آب‌ را گل‌ نكنيم‌:
شايد اين‌ آب‌ روان‌، مي‌رود پاي‌ سپيداري‌، تا فرو شويد اندوه‌ دلي‌.
دست‌ درويشي‌ شايد، نان‌ خشكيده‌ فرو برده‌ در آب‌.
…چه‌ گوارا اين‌ آب‌!
چه‌ زلال‌ اين‌ رود!

دارا نجات‌ نيز چنين‌ دعوت‌ را از مردمان‌ دارد و براي‌ اين‌ درخواست‌ از واژة‌ «بياييد» كه‌ تابش‌ تعارفي‌ و مؤدبانه‌ دارد، كار مي‌گيرد.انسان‌ را به‌ زندگي‌ عارفانه‌ و عاشقانه‌ مي‌خواند. زندگي‌اي‌ كه‌ از جنگ‌ و جدال‌، خشونت‌ و خصومت‌ عاري‌ است‌. زندگي‌اي‌ كه‌ تمايل‌ به‌ سوي‌ وحدت‌ و رسيدن‌ به‌ حق‌ است‌:

بياييد
پايكوبان‌،
خرمن‌ ابوالبشر را كوبيم‌،
در حسرت‌ رانده‌ شدن‌ از بهشت‌
مويه‌ از موي‌ خوشه‌هاي‌ گندم‌ بافيم‌…
طلوع‌ را بشميم‌،
كه‌ بوي‌ دامن‌ يار مي‌كند.
باشد كه‌ در گلجوش‌ چگونگي‌ او غرق‌ شويم‌.
و در سپيده‌ بارش‌ توحيدش‌
شبنم‌ گل‌ قطرة‌ باران‌ باشيم‌.
(همان‌ كتاب‌، ص‌ 136-134)

اين‌ نگرش‌ شاعر نوعي‌ برداشت‌ از عرفان‌ شرقي‌ است‌ كه‌ با روح‌ و جان‌ گوينده‌ آميخته‌ است‌. درست‌، مثل‌ سپهري‌، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ سپهري‌ از آيين‌ بودا و عرفان‌ شرق‌ دور ـ چين‌ و هند و ژاپن‌ نيز بهره‌ها برده‌ بود و برخي‌ منتقدان‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اشاراتي‌ نيز داشته‌اند.
و بالاخره‌ شعري‌ است‌ در اين‌ كتاب‌ با نام‌ «روزنه‌» كه‌ اهدايي‌ است‌ به‌ سهراب‌ سپهري‌، پير معنوي‌ شاعر و بي‌شك‌ روح‌ سپهري‌ ماناي‌ روزنه‌اي‌ بود به‌ روي‌ دارا نجات‌. الهام‌بخشي‌ بود جهت‌ خلق‌ معنيهاي‌ بكر و ناب‌ و اميدوار است‌ كه‌ آيه‌هايش‌ ـ سروده‌هايش‌ به‌ گلشن‌ سپهري‌ و روح‌ روشن‌ سهراب‌ برسند. چون‌ حنجره‌اش‌ ساقه‌ سبز ناله‌هاست‌: قلب‌ اين‌ مرد قناري‌ دارد / چمن‌ سبز گلويش‌ تر باد! (سهراب‌ سپهري‌)
و با پنجه‌ سبز دعا مي‌پرسد: راه‌ اين‌ معراج‌ كدام‌ است‌؟ سؤالي‌ كه‌ سپهري‌ آن‌را اين‌گونه‌ مطرح‌ كرده‌ بود: خانه‌ دوست‌ كجاست‌؟ (شعر «نشاني‌» سپهري‌):

بامدادي‌
شگوفت‌
چشم‌انداز خوابم‌
از خواب‌ آيينه‌ سهراب‌،
كه‌ بر افق‌ آبشيب‌ بلند چشمانم‌
عطر ترانه‌ مي‌هشت‌…
اي‌ عابران‌ نيزار ملكوت‌!
راه‌ اين‌ معراج‌ كدام‌ است‌؟
(همان‌ كتاب‌، ص‌ 137)

سپهري‌ كه‌ نقاشي‌ ماني‌ قلم‌ هم‌ بود، با ديدي‌ شاعرانه‌ و عارفانه‌ به‌ اشيا مي‌نگريست‌ و همة‌ اشيا و اجسام‌ در آفريده‌هايش‌ جان‌ دارند و حركت‌ و جنبش‌ مي‌كنند. اين‌ ويژگي‌ را در سروده‌هاي‌ دارا نجات‌ نيز مي‌بينيم‌. او عطر مهتابي‌ بيشه‌ را مي‌شمد. نجواي‌ ستاره‌ها به‌ گوش‌ بابونه‌ها را مي‌شنود و از گلدوزي‌ خيال‌ علفها آگاه‌ است‌. سپهري‌ در اشعارش‌ از رنگهاي‌ مختلف‌ به‌ وفور استفاده‌ مي‌كند، به‌طوري‌ كه‌ رنگ‌ سبز در تمام‌ اشعارش‌ 44 بار و رنگ‌ آبي‌ 24 بار كار رفته‌. معلوم‌ است‌ كه‌ سبز بيانگر رنگ‌ اسلام‌ و عرفان‌ است‌ و خاصيت‌ آرام‌بخشي‌ دارد.
كاربرد رنگ‌ سبز را در چكامه‌هاي‌ سپهري‌ با چنين‌ تعابيري‌ مي‌بينيم‌: مرمر سبز چمن‌، شب‌ سبز شبكه‌ها، جان‌ سبز خاموش‌، زمزمه‌ سبز علفها، تراوشهاي‌ سبز، ترنم‌ سبز، لالايي‌ سبز، دايره‌ سبز سعادت‌، عادت‌ سبز درخت‌، ساقة‌ سبز پيام‌، سكوت‌ سبز چمن‌زار، پنجرة‌ سبز صنوبر، علف‌ سبز نوازش‌، فرصت‌ سبز حيات‌، كوچه‌ باغ‌ سبزتر از باغ‌ خدا، سخنهاي‌ سبز نجومي‌، زنبيل‌ سبز كرامت‌ و…
شعر دارا نجات‌ نيز سبز اندر سبز است‌. اين‌ رنگ‌ بر ديگر رنگها پيروز است‌ و كاربرد فراوان‌ دارد. چنانكه‌، او بر اندوه‌ سبز انبوه‌ جنگل‌، برگ‌ اشك‌ مي‌فشاند. از دريچة‌ سبز آيه‌ها طلوع‌ تبسم‌ امام‌ خميني‌(ره‌) را مي‌بيند. تالابش‌، در عكس‌انداز جنگل‌ گيسو سبز مي‌شود، مجنون‌ بيد، زنجيرة‌ سبز شاخه‌ بر گردن‌ دارد. عاشقانه‌هاي‌ سبزترين‌ را، در سوگ‌ امام‌ حسين‌(ع‌) مي‌خواند. عشق‌ براي‌ شاعر سوزش‌ سبزي‌ است‌ در مرگ‌ رنگ‌ كه‌ «مرگ‌ رنگ‌» سپهري‌ را به‌ ذهن‌ متبادر مي‌كند كه‌ تغيير رنگ‌ است‌. در پرنيان‌ ابري‌، حوران‌ سبزپوش‌ را مي‌بيند (مثل‌ سهراب‌ كه‌ ميان‌ شب‌بوها حضور سبزقبايي‌ را مي‌ديد).
آثار اين‌ دو شاعر هماهنگيهاي‌ زياد دارند. هم‌ از لحاظ‌ صميميت‌ گفتار و تصويرآفريني‌ و تازه‌كاري‌ها و هم‌ از زاوية‌ رواني‌ و نرمي‌ زبان‌، اوزان‌ و… هردو از آب‌ و جنگل‌ و درخت‌ برداشت‌ يكسان‌ دارند. مادر براي‌ يكي‌ «بهتر از برگ‌ درخت‌» (سهراب‌) و براي‌ ديگري‌ «بهترين‌ تابلوست‌» (دارا).
نگاه‌ معنوي‌ به‌ اشيا و داشتن‌ دستگاه‌ يگانه‌ و منسجم‌ فكري‌ از ديگر خصوصيات‌ بارز اشعار دو شاعر است‌.
در اين‌ بررسي‌ كوتاه‌ نمي‌شود همة‌ اين‌ جنبه‌ها را تحليل‌ و تحقيق‌ كرد. متأسفانه‌، شعر دارا نجات‌ در تاجيكستان‌ هنوز ناشناخته‌ است‌ و نقد جدي‌ و عميقي‌ در مورد شعر او و ويژگيها و موفقيتهاي‌ آن‌ صورت‌ نگرفته‌ است‌ و حتي‌ عده‌اي‌ به‌ «جرم‌» مركب‌ بياني‌ و «ايراني‌ كردن‌ شعر تاجيك‌» به‌ سويش‌ سنگ‌ ملامت‌ مي‌زنند. اما دارا نجات‌ در مسير خود همانا گام‌ مي‌نهد و بر آن‌ است‌ كه‌ «محض‌، شعر تفكر است‌ كه‌ از سطح‌ بلند دانش‌ قرار دارد و شعر سپيد طبعاً و از لحاظ‌ نظريه‌ ساده‌نويسي‌ را نمي‌پذيرد و اسلوبهاي‌ تازة‌ تشريح‌ و تفسير را از نقد ادبي‌ تقاضا دارد و اين‌ شعر اگر در سطح‌ فهم‌ عوام‌ و افراد از دانش‌ كم‌بهره‌ و يا با اصول‌ ساده‌ نوشته‌ شود، هرگز تعهد خود را از لحاظ‌ نظريه‌ به‌جا نياورده‌ است‌.» 11
خوشبختانه‌، دارا نجات‌ بر اجراي‌ اين‌ امر تلاشهاي‌ فراوان‌ و كوشش‌ و جهد خستگي‌ناپذير دارد. از شعر او نمي‌شود به‌ سهولت‌ گذشت‌، بلكه‌ انديشه‌ و تأمل‌ و تحمل‌ ژرف‌ و عميق‌ مي‌خواهد، تا به‌ كنه‌ معني‌ و رمز و رازهاي‌ فكر بكر و احساسات‌ نازك‌ و بالغ‌ او رسيد. دارا نجات‌ با كلمات‌ و واژه‌ها همچون‌ سپهري‌ بازي‌ مي‌كند و به‌ آنها احترام‌ و اجر مي‌گذارد. همانند سهراب‌ مي‌خواهد به‌ دنيا و هرچه‌ در اوست‌، بنگرد و خواننده‌ را نيز به‌ اين‌ مسير ببرد. دارا نجات‌ با مطالعة‌ عميق‌ و آشنايي‌ فزون‌ بر شعر قديم‌ و جديد اين‌ رسالت‌ را بر دوش‌ دارد و به‌ قول‌ گلنظر ـ شاعر ارجمند تاجيك‌ ـ «كلمه‌ را از جلدش‌ بيرون‌ مي‌كشد، به‌ او رنگ‌ و بوي‌ و آواز جان‌ مي‌بخشد، احساسي‌ را كه‌ در قالبهاي‌ معمولي‌ واسطه‌هاي‌ تصوير بسيار دست‌ زده‌ شده‌ است‌، جامة‌ ديگر مي‌پوشاند» 12
و ما براي‌ تحقق‌ اين‌ تلاش‌ و سعي‌ شاعر از شعر خود او سود مي‌جوييم‌ و مي‌گوييم‌: گل‌ روحش‌ را از پژولش‌ (پژمردن‌) مصون‌ بدار!

پي‌نوشتها:

1ـ چشم‌انداز شعر امروز تاجيكستان‌، علي‌اصغر شعردوست‌، تهران‌: انتشارات‌ بين‌المللي‌ المهدي‌، 1376، ص‌ 234.
2ـ خورشيدهاي‌ گمشده‌، مقدمه‌، انتخاب‌ و برگردان‌ عليرضا قزوه‌، تهران‌: حوزه‌ هنري‌، 1376، ص‌ 23.
3ـ پرنيان‌ و حرير و ابريشم‌. ميرزا شكورزاده‌. تهران‌: انتشارات‌ عرفان‌ و شوراي‌ گسترش‌ زبان‌ فارسي‌، 1382، ص‌ 317.
4ـ چشم‌انداز شعر امروز تاجيكستان‌، ص‌ 317.
5ـ نگاهي‌ به‌ سپهري‌، دكتر سيروس‌ شميسا، تهران‌: مرواريد، 1376، ص‌ 9.
6ـ خانه‌ دوست‌ كجاست‌؟ استاد صائم‌ كاشاني‌، كاشان‌: مرصل‌، 1381، ص‌ 21.
7ـ مجله‌ «بارگاه‌ سخن‌»، مسكو، 2003، ص‌ 29.
8ـ در آن‌سوي‌ خوابها، دارا نجات‌، «مزدايسنا»، دوشنبه‌، 2000، ص‌ 6-5.
9ـ هشت‌ كتاب‌، سهراب‌ سپهري‌، تهران‌: طهوري‌، 1379، ص‌ 237-272.
10ـ قرآن‌ مجيد، آستان‌ قدس‌ رضوي‌، 1379، سوره‌ قاف‌، آيه‌ 16.
11ـ نيما و نماي‌ شعر نو، دارا نجات‌، هفته‌نامه‌ «ادبيات‌ و هنر» دوشنبه‌، 7 فوريه‌ سال‌ 2003.
12ـ زبان‌ عاشقي‌، گلنظر، تهران‌: سروش‌، 1378، ص‌ 198

Leave a comment